مریم پاتر

ساخت وبلاگ
I'm out of control, I can't calm down anymoreMy heart is captivated by someone who I want to die forAgain fate and the end of familiarityAgain the sorrowful moments of separationAgain the inevitable moments of breaking the heartAgain the end of the road and the bitter feeling of not reachingI stayed by your world, like the lovers of the worldUntil you forgive me at last, until your heart bus slowlyLike a mirror in front of me, the feeling of being with youI'm dying from your hand, love me, don't break meAgain fate and the end of familiarityAgain the sorrowful moments of separationAgain the inevitable moments of breaking the heartAgain the end of the road and the bitter feeling of not reaching نوشته شده در چهارشنبه دوم اسفند ۱۴۰۲ساعت 1:6 توسط مریم پاتر| مریم پاتر...ادامه مطلب
ما را در سایت مریم پاتر دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 0maryampatterd بازدید : 7 تاريخ : دوشنبه 14 اسفند 1402 ساعت: 17:06

روزی هزار بار به خودم لعنت می فرستم که مریم ای کاش پات می شکست و به اون کلاس لعنتی نمی رفتی..هنوز شماره هامونو سیو داریم.. تو واتساپ، هر چی استوری میزارم، نگاه میکنه..اما بدون هیچ حرفی...اون هم استوری میزاره و من نگاه میکنم..اما بدون هیچ حرفی...نمیدونم چرا این سکوت مزخرف نمیخواد تموم شه...نمیدونم .. چرا قلب لعنتی م نمیخواد قبول کنه که همه چی تموم شده.. چرا قلبم همیشه بهم امید واهی میده که شاید..........................شاید...................همه ش شاید.. همه ش اما.. همه ش اگر....و باز هم امید واهی دادن به خودم..خدا.. داری منو با چی تنبیه می کنی.. تو که می دونی ما به هم نمیرسیم، دیگه چرا کمکم نمی کنی مهرش از دلمبره بیرون...؟خدا، صدامو بشنو...آخر راه اومدن با روزگار گره ی کوریه که بخت منهکه تموم اتفاقای بعدش، شاهد زندگی سخته منه.............شاید این زخمی که از تو خوردم و از حرارتش زبونه می کشم،یا تموم بی کسی هامو همش، فقط از دست زمونه می کشم..............بگو بازم هوامو داری و مثل همه منو تنها نمیزاری وبگو هستی تا نترسونتم ظلمت این شب تکراری وبگو هستی و روی ماهتو امشب پشت ابرا پنهون نمیشهآسمون بخت تیره ی من، ابری نمی مونه همیشه............."من که پشتم به خودت گرمه و باز هر چی این راهو میام نمیرسمنکنه دستمو ول کردی برم که به هر چی که میخوام نمیرسم..............شایدم من اشتباهی اومدم که در بسته رو وا نمی کنیمن به این سادگی دل نمیکنم از تو که منو رها نمیکنی.."آره.. شاید من اشتباهی اومدم... نوشته شده در جمعه یازدهم اسفند ۱۴۰۲ساعت 2:24 توسط مریم پاتر| مریم پاتر...ادامه مطلب
ما را در سایت مریم پاتر دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 0maryampatterd بازدید : 5 تاريخ : دوشنبه 14 اسفند 1402 ساعت: 17:06

چه قدر سخته که میخوام این پست رو بزارم..همیشه میومدم اینجا و از حال و هوای خودم براتون میگفتم .. امااصلا یادم رفته بود که من یک پاترهدم.. تااینکه امروز ، یه تلنگر تلخ، منو به دنیای هری برگردوند..امروز مایکل گمبون، بازیگر نقش پروفسور دامبلدور رو از دست دادیم..بهتره بگم واقعا دامبلدور رو از دست دادیم.. هنوز نتونسته بودم خبر فوت رابی کالترین، بازیگر نقش هاگرید رو هضم کنم که.. متاسفانه...گریه نمیزاره براتون بنویسم..شاید باورتون نشه، اما تک تک کارکترها و بازیگرهای فیلم هری پاتر، انگار جزئی از خانواده م هستن که برای از دست دادن هر کدومشون اشک میریزم و دست خودم نیست..همینطور برای آلن ریکمن عزیز که نقش پروفسور اسنیپ رو داشت...الان یاد اون سکانس آخری افتادم که آلن و مایکل بازی کردند.. هنوزم صدا و نگاه التماسیدامبلدور به اسنیپ رو یادمه..اما الان هیچ کدومشون نیستند..وقتی خبر فوت اعضای هری پاتر و میشنوم، اینطور به نظر میرسه که تموم خاطراتنوجوونی و جوونی م از جلوی چشمم در حال رد شدن هستند..چرا هیچ چیز نیست که تو این روزگار خوشحالم کنه... یادمه وقتی همیشه تو بدترین شرایط زندگیم بودم، به کتاب و فیلم هری رجوعمی کردم و همیشه حرف های دامبلدور بود که آرومم می کرد.. انگار بهم قدرتمی داد که بمونم و شجاعانه با تمام موانع زندگیم بجنگم..همیشه حرفاش یادم هست و خواهد موند...وقتی قلبم آکنده از ناراحتی بابت یک عشق از دست رفته بود، یاد حرف دامبلدورمیوفتادم که می گفت: "دلت برای مرده ها نسوزه، هری. برای زنده ها دلسوزی کن..مخصوصا برای اونهایی که بدون عشق زندگی می کنند."یا وقتی درد و ناامیدی وجودم رو فرا می گرفت، یاد این حرفش میوفتم که می گفت: "شادی رو میشه حتی تو تاریک ترین لحظات هم پیدا کرد.. فقط اگه یه نف مریم پاتر...ادامه مطلب
ما را در سایت مریم پاتر دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 0maryampatterd بازدید : 43 تاريخ : جمعه 28 مهر 1402 ساعت: 0:56

سلام به دنیای وبلاگ..خیلی دلم براتون تنگ شده بود.. گفتم به بهانه ی تولدم، بیام باهاتون حرف بزنم..هر چند.. چند وقتی ازش گذشته..و من بی رمغ تر از قبل براتون می نویسم.. می نویسم که بماند به یادگار..می نویسم که پشت چشمای اشکبارم، شمع تولد 31 سالگی م رو می دیدم که در حال سوختنه...سوختن جوانی م.. سوختن آرزوهای نرسیده ام.. سوختن فرصت های از دسته رفته ام..سوختن عشق در قلبم.. سوختن سرزندگی و شادی م و....دیگه اون آدم همیشگی نیستم.. مریم سی به بعد خیلی فرق داره با مریم گذشته..مریمی که کلا عوض شد..سن، یک عدد نیست.. برعکس... تو رو خیلی تغییر میده.. تو بزرگ میشی.. با غمهات ... با زخم هات.. نمیدونم کی میخوام درب این قلب بی صحابم رو ببندم که عاشق نشه... که نلرزه..نمی دونم خدا تا کی میخواد باهام بازی کنه.. تا کی میخواد آدمهای اشتباه رو سر راهم قرار بده که بیشتر شکست بخورم.. بیشتر زجر بکشم... بیشتر قلبم بشکنه..نمیدونم اصلا منو برای چی آفرید..!!برای اینکه از اون بالا مسخره م کنه وقتی اشک می ریزم از اینکه یه آشغال دیگه اومد و با احساساتم بازی کرد..!!خب لعنتی، وقتی اون بالا نشستی و می دونی با آشنا شدنم با اون، داغون میشم، چرا یه نشونه ای نمی فرستی که حالیم بشه نرم به اون کلاس مزخرف..اصلا اون ترم نرم زبان.. که با اون آشنا بشم..چرا وقتی همه میگن خدا هوامونو داره، تو چرا نداری.. خدا، دارم اینا رو با گریه می نویسم.. نمیدونم این گریه های منو کی میخوای ببینی..یا عمرمو بگیر.. یا خودم تمومش می کنم...مثل خیلی های دیگه که خودکشی می کنن..میخوام راحت شم .. راحت شم از این زندگی..بارها روشهای مختلفش، روزی صد بار به ذهنم می رسه..اگه هوامو نداشته باشی، یه روز زندگیمو تموم میکنم..ببخشید که هر وقت میاین وبلاگم، با مریم پاتر...ادامه مطلب
ما را در سایت مریم پاتر دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 0maryampatterd بازدید : 52 تاريخ : دوشنبه 3 مهر 1402 ساعت: 18:13

حالا که می­ روی همراه جاده ­ها، برگرد و پس بده تنهایی مرا .... بی خاطرات تو، بی آرزوی تو،  دل را کجا برم شب گریه را کجا ...  دیگر تنها، گریه حالم را می­ داند از عشق، دلتنگی­ هایش می ­ماند ... جا ماندی آه ای دل ای موج بی ساحل ... نوشته شده در پنجشنبه ششم مرداد ۱۴۰۱ساعت 13:35 توسط مریم پاتر| مریم پاتر...ادامه مطلب
ما را در سایت مریم پاتر دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 0maryampatterd بازدید : 29 تاريخ : يکشنبه 2 بهمن 1401 ساعت: 2:06

عبور از 14 شهریور و اکنون شروع 30 سالگی و دهه ­ی سی زندگیم...30 سالگی، سال جشن گرفتن، خندیدن­ های بلند و تصمیمات بزرگ است.اصلا باید دوباره عاشق شد و دوست­ داشته شدن را عمیق­ تر تجربه کرد.وقتی سی ساله شدی، متوجه می­ شوی هیچ چیز، هیچ عیبی ندارد؛ پس آنگونه زندگی کن که می ­خواهی.در سی سالگی، هیجان بیست سالگی، جای خود را به آرامش می­ دهد و شور نوجوانی اکنون ذوقی منطقی­ ست برای زندگی را زیستن...سی سالگی، فرصتی­ ست برای شناخت دوباره خود..سی سالگی مزه خاصی دارد.. باید آرام پیش بروی.. اما با قدم­های محکم می­ توانی تکیه گاه باشی و هم، تکیه کنی..می­دانی چه عطری باید بزنی...چطور باید لباس بپوشی..و چطور باید عاشق بشوی..به قول معروف، بعد از سی سالگی که عاشق شوی، دیگر اسمش را روی کاغذ نمی ­نویسی و دورش قلب بکشی، یا عکس را لای کتاب نمی­ گذاری تامدام نگاه کنی..سی سالگی به بعد که عاشق شوی، غروب­ های پاییز، یک لیوان چای می­ ریزی و از پشت پنجره تمام شهر را زیر بارانی که نمی ­بارد، با خیال او قدم می­زنی..خلاصه که... فکر کنم دهه سی زندگی هم عالمی دارد... نوشته شده در پنجشنبه هفتم مهر ۱۴۰۱ساعت 2:28 توسط مریم پاتر| مریم پاتر...ادامه مطلب
ما را در سایت مریم پاتر دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 0maryampatterd بازدید : 63 تاريخ : دوشنبه 11 مهر 1401 ساعت: 20:00

دوریت منو دیوونه تر کردمن بستمه... دیوونه برگردرها نکن منو تنها با این همه درد ...چشمات همه ش جلوی چشمامهبغضت غمه توی صدامهمنو بکش ولی برگردمن از خدامه..کی مثل من وقتی حالت بدهتموم دنیا رو بهم زدهکی مثل من دیوونتهکی مثل تو مردده         این منم که می شکنم...    به مریم پاتر...ادامه مطلب
ما را در سایت مریم پاتر دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 0maryampatterd بازدید : 120 تاريخ : شنبه 3 ارديبهشت 1401 ساعت: 14:20

امان از این دنیای مجازی.. هر چند.. اینجام مجازیه .. اما .. با کلی خاطره ست... یاد دهه 90 افتادم.. یکی از بهترین دوستام تو دانشگاه منو با دنیای وبلاگ آشنا کرد..سال 92 اولین پستم را گذاشتم..با دوستای وبلاگی.. که روزهامون با خنده، اشک، دعوا و آشتی می گذشت...از اینستا بدم میاد.. چون باعث میشه آدم ا مریم پاتر...ادامه مطلب
ما را در سایت مریم پاتر دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 0maryampatterd بازدید : 96 تاريخ : شنبه 3 ارديبهشت 1401 ساعت: 14:20

تا حالا فکر می کردین یه روزی دست شستن و استفاده از وسایل ضدعفونی کننده بشه مهم ترین کارتون؟؟؟؟ جوری که جونتون بهش وابسته باشه؟؟تا حالا فکر می کردین یه روزی مجبورین از آدمها فاصله بگیرین؟؟ جو مریم پاتر...ادامه مطلب
ما را در سایت مریم پاتر دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 0maryampatterd بازدید : 153 تاريخ : پنجشنبه 20 آذر 1399 ساعت: 13:31

سلام. اومدم اینجا یه مطلبی رو براتون بنویسم که متاسفانه برخی سایت ها به دروغ بهش تأکید دارند و من میخوام واقعیت رو بنویسم که به اشتباه نیوفتید.بنده قبلا در مورد مطلب ریشه نیلوبلاگ مطلب اسم نیلوبلاگ مطلب مریم نیلوبلاگ تحقیق کردم... چ مریم پاتر...ادامه مطلب
ما را در سایت مریم پاتر دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 0maryampatterd بازدید : 146 تاريخ : پنجشنبه 20 آذر 1399 ساعت: 13:31