مریم پاتر

متن مرتبط با «باز هم یه صبح دیگه» در سایت مریم پاتر نوشته شده است

و باز هم امید واهی...

  • روزی هزار بار به خودم لعنت می فرستم که مریم ای کاش پات می شکست و به اون کلاس لعنتی نمی رفتی..هنوز شماره هامونو سیو داریم.. تو واتساپ، هر چی استوری میزارم، نگاه میکنه..اما بدون هیچ حرفی...اون هم استوری میزاره و من نگاه میکنم..اما بدون هیچ حرفی...نمیدونم چرا این سکوت مزخرف نمیخواد تموم شه...نمیدونم .. چرا قلب لعنتی م نمیخواد قبول کنه که همه چی تموم شده.. چرا قلبم همیشه بهم امید واهی میده که شاید..........................شاید...................همه ش شاید.. همه ش اما.. همه ش اگر....و باز هم امید واهی دادن به خودم..خدا.. داری منو با چی تنبیه می کنی.. تو که می دونی ما به هم نمیرسیم، دیگه چرا کمکم نمی کنی مهرش از دلمبره بیرون...؟خدا، صدامو بشنو...آخر راه اومدن با روزگار گره ی کوریه که بخت منهکه تموم اتفاقای بعدش، شاهد زندگی سخته منه.............شاید این زخمی که از تو خوردم و از حرارتش زبونه می کشم،یا تموم بی کسی هامو همش، فقط از دست زمونه می کشم..............بگو بازم هوامو داری و مثل همه منو تنها نمیزاری وبگو هستی تا نترسونتم ظلمت این شب تکراری وبگو هستی و روی ماهتو امشب پشت ابرا پنهون نمیشهآسمون بخت تیره ی من، ابری نمی مونه همیشه............."من که پشتم به خودت گرمه و باز هر چی این راهو میام نمیرسمنکنه دستمو ول کردی برم که به هر چی که میخوام نمیرسم..............شایدم من اشتباهی اومدم که در بسته رو وا نمی کنیمن به این سادگی دل نمیکنم از تو که منو رها نمیکنی.."آره.. شاید من اشتباهی اومدم... نوشته شده در جمعه یازدهم اسفند ۱۴۰۲ساعت 2:24 توسط مریم پاتر| بخوانید, ...ادامه مطلب

  • بی حوصله تر از همیشه...

  • دیگه عنوانی بهتر از این تو ذهنم پیدا نکردم بزارم.. ببخشید... حالم این روزها تعریفی نداره.. ناراحت از بالا رفتن سنمم..دست خودم نیست... دارم به سرعت به سمت 30 سالگی حرکت میکنم و ...ولی انگار دارم تو زند, ...ادامه مطلب

  • یار هم‌دانشگاهی من ...تسلیت..

  • سلام.. هی روزگار.. نمیدونم.. حرفام رو از کجا شروع کنم.. بعد از مدتی اومدم پست بزارم... بعد از یه مدت درگیری با این درس ها و دنبال موضوع برای پایان نامه و.. گفتم اولین پستم بعد از مدتی با شادی همراه ب, ...ادامه مطلب

  • باز هم یه دنیا حرف نگفته...

  • می بینین چه قد زمان زود گذشت..  پاییز... واژه ای غریبه مثل همیشه برای من... بوده و هست... ای خدا.. فصلت خیلی قشنگه.. ینی همه ی فصل هات قشنگه.. پاییزم قشنگه.. اما.. نمی دونم چرا نمی تونم ... ینی دیگه نمی تونم با این فصلت کنار بیام.. پاییز مثل دفتری از خاطره برام می مونه که انگار داره تمام زندگیم رو تو سه ماه بهم نشون  میده...  پاییز.... غم انگیزترین فصلت خدا.. حداقل برای من...  پاییز.. خیلی چیزا رو یادم میاره.. خیلی از آدم ها رو.. خیلی از وقتایی که با عزیزانمون رو  گذروندیم.. که الان پیشمون نیستن...  پاییز امسال از هر سال دیگه ای برام بدتر بوده و هست.. تابستاتون یکی از عزیزانم,باز هم یه صبح دیگه ...ادامه مطلب

  • جدیدترین مطالب منتشر شده

    گزیده مطالب

    تبلیغات

    برچسب ها