باز هم یه دنیا حرف نگفته...

ساخت وبلاگ
می بینین چه قد زمان زود گذشت.. 

پاییز... واژه ای غریبه مثل همیشه برای من... بوده و هست...

ای خدا.. فصلت خیلی قشنگه.. ینی همه ی فصل هات قشنگه.. پاییزم قشنگه..

اما.. نمی دونم چرا نمی تونم ... ینی دیگه نمی تونم با این فصلت کنار بیام..

پاییز مثل دفتری از خاطره برام می مونه که انگار داره تمام زندگیم رو تو سه ماه بهم نشون 

میده... 

پاییز.... غم انگیزترین فصلت خدا.. حداقل برای من... 

پاییز.. خیلی چیزا رو یادم میاره.. خیلی از آدم ها رو.. خیلی از وقتایی که با عزیزانمون رو 

گذروندیم.. که الان پیشمون نیستن... 

پاییز امسال از هر سال دیگه ای برام بدتر بوده و هست.. تابستاتون یکی از عزیزانمو که خیلی 

دوستش داشتم، از دست دادم.. از کارم به دلایل زیاد استعفاء دادم ... 

لعنت به تو پاییز که با وجود تمام زیبایی ای که داری همیشه یادآور خاطره های

منفی من هستی..

پاییز .. می بینی .. دیگه حتی با واژه ای به اسم عشق هم غریبه شدم..

عشق..هه... مسخره ترین احساسی که خدا تو وجود ما آدمها قرار داده...

بیماریه.. 

دیگه بی تفاوت شدم.. نسبت به خودم.. نسبت به تمام اتفاقایی که دو برم داره میوفته... 

نسبت به آدمایی که تو این دنیا هستن.. 

تنها رفیق من، خود تنهاییه.. بازم معرفت تو ای تنهایی..

پاییز مرا می برد.. به کوچه پس کوچه های دلم...

به دنیایی پر از تنهایی...

آری...

به دنیای پر از تنهایی مریم...

مریم این روزگار، دیگر نایی برای نوشتن حرف های دلش ندارد... 

مریم این دنیای خشن، دیگر توانایی مقابله با شکست های زندگی اش را ندارد..

ای کاش میشد تمام شد.. 

ای کاش قلبت، دکمه dellet  ای داشت که با آن بتوانی تمام خاطره ها را از ذهنت 

پاک کنی.. 

 

 

مریم پاتر...
ما را در سایت مریم پاتر دنبال می کنید

برچسب : باز هم یه صبح دیگه, نویسنده : 0maryampatterd بازدید : 204 تاريخ : پنجشنبه 8 مهر 1395 ساعت: 7:38