فاجعه ساختمان پلاسکو..

ساخت وبلاگ
سلام.. 

هعی روزگار... چرا اینجوری شد... واقعا چرا؟

روز 30 دی ماه سال 1395، تهران شاهد یه اتفاق وحشتناک و ناگوار و

فراموش نشدنی بود.. 

ساختمان پلاسکو که از سال 1341 ساخته شده بود و 54 سال قدمت داشت،

صبح پنج شنبه ساعت 11 و نیم فرو ریخت ... 

الان که دارم می نویسم به عنوان یه هم وطن، گلوم پر از بغضه.. 

ساختمان فرو ریخت اما نه خالی.. بلکه با وجود آتشنشان های غیوری که داخلش بودن..

چرا؟؟؟؟؟ 

خدایا .. چرا باید ... چرا باید یه عده بچه بی پدر بشن.....

چرا باید یه پدر و مادر ، پسرشونو از دست بدن....

چرا باید یه عده تازه عروس، عشقشونو از دست بدن... 

چرا باید یه عده همکار، شاهد شهید شدن همکار خودش و رفیقش بشه... 

چرا باید تو این حادثه، کسایی که اصلا هیچ ارتباطی با اون ساختمون نداشتن، باید

جونشون و... خونشونو  بدن..

خدایا.. این آتشنشان ها چه گناهی کردن که باید هردفعه یه شهید بدن.. بابت بی فکری و 

نفهمی و بیشعوری یه عده... 

خدایا حکمتت رو شکر .. نمیدونم چی بگم.. دلم گرفته.. 

خدایا من که نمی تونم..ینی هیچ وقت نتونستم از حکمتت و کارات سردربیارم.. 

حداقل ازت میخوام به عنوان یه هم نوع .. یه هم وطن... که معجزه کنی اینها بقیشون

حداقل زنده از زیر آوار بیان بیرون.. 

خدایا .. این فرشته ها چرا باید تاوان یه عده نفهم رو بدن... 

امسال عجب سالی بود.. و این دی ماه عجب دی ماهی بود... 

پاییز غم انگیز... زمستان م بدون هیچ برفی با این همه حادثه دلخراش... 

خدا دارم باهات حرف میزنم.. من نه حوصله عربی حرف زدن دارم .. نه حوصله ادا و

اطوار و شعار..

فقط دوس دارم بهم جواب بدی.. چرا؟؟؟؟

امسال خیلی سال سختی بود.. سخت... بد.. وحشتناک.. غم انگیز.. هرچی نسبت بدیم 

به این سال کم نیس...

اون از حادثه قطار که این طور از خانواده ها جانشونو باختن..

اون از عروسک گردان کلاه قرمزی که اونم به خاطر خندوندن بچه ها، انقدر با دستش

کار کرد که آخر سر سرطان گرفت...

این هم از این حادثه وحشتناک پلاسکو... 

هعی بهم میگن مریم ناامید نباش.. انسان نباید تو هیچ شرایطی امیدشو از دست بده..

اما.. با وجود این اتفاق تلخ دیگه چه فرقی می کنه سال بعد قراره برامون چه اتفاقی

بیوفته..

من به شخصه یه خواهشی از هم وطن هامون دارم(البته اگه این وبلاگ رو میخونین)

و اونم اینه که خواهشا.. تو رو جون هرکی که دوس دارین.. شما رو به هرچی که

می پرستین،قسم میدم که حداقل چهارشنبه سوری رو انقدر با انفجار و این 

آتیش بازی های مسخره برگزار نکنین..

خصوصا امسال که عزیزای خانواده آتش نشان داغدار فرزندشون، همسرشون،

عشقشون، پدرشون و رفیقشون هستن...

 این ها الان خسته ن..

خواهشا یه ذره درک کنیم... 

درمورد اون آدمایی که رفتن سلفی گرفتن، کلمه نفهم و بیشعور براشون

خیلی کمه..

اینجور آدما، از یه گوسفندم کمترن.. به یه گوسفند بگی «هووشش» میره..

اینا با یه هووشمم نرفتن..

اینا رو میگم برای اینکه خیلی عصبانی م..

اگه این نفهما زودتر میرفتن کنار و سلفی و این چرت و پرتا رو نمی گرفتن،

زودتر مامورین امداد میرسیدن.. 

اما یه عده از مردم عزیزمون، کارای قشنگی کردن..

یه سری رفتن سمت اهدای خون، و خون دادن..

یه سری ها رفتن غذا فرستادن برای مامورین امداد که ساعت هاس دارن برای

برداشتن آوار و پیدا کردن دوستاشون و همکاراشون تلاش می کنن.. 

یه سری از مردم شهرهای دیگه عزیزمون، هم داوطلبانه رفتن کمک...

یه سری م شمع روشن کردن.. 

یه سری م دعا خوندن... بازم بخونیمم ... بازم دعای توسل بخونیم... اصلا هردعایی

که شد..

فقط بخونیم.. 

برای این فرشتگان زیرآوار دعا بخونیم... تو رو خدا هرکی وبلاگم رو میخونه، شروع کنه

بعدش به دعا خوندن... شاید..

شاید..

شاید اشک های ما بتونه گوشه ای از این آتیش آوار و داغ از دست دادن این فرشتگان

رو کم کنه..

شاید .. 

هیچ وقت فراموش نمی شین ای مردان غیرتمند سرزمینم...

 

 

مریم پاتر...
ما را در سایت مریم پاتر دنبال می کنید

برچسب : فاجعه,ساختمان,پلاسکو, نویسنده : 0maryampatterd بازدید : 170 تاريخ : شنبه 4 شهريور 1396 ساعت: 3:10